دیر هنگامی است برایت ننوشته امننوشته ام از دلتنگی هایمننوشته ام از خستگی هایمننوشته ام از ندیدنتاز دوریتاز حسرتتاز آن روز که گمت کردم، دیگر ندیدمتاز آن روز که رفتی دیگر نیستیاز آن روز دیگر هیچ نمیدانم از توکجایی؟چه می کنی؟تنهایی؟کسی هست که نگرانت شود به اندازه من؟کسی هست که تو را تنها اندکی بیش تر از من دوست داشته باشد؟کسی هست که آزارش دهی و به او بخندی؟یا به خاطر حماقتش تاسف بخوری؟کسی هست که عصبانیتت را سرش خالی کنی؟واقعا کسی هست؟اگر نیستنگران نباشکافی است از من یاد کنیکافی است به یاد آوری آن را که همواره منتظر دیدنت استکافی است به یاد بیاوری آن کسی که خود خواهان تو بودکافی استهمین کافی است برای منی که این همه وقت به انتظارت نشسته اماین بار از دلتنگی نمی گویمبسیار گفته ام از دل تنگم که برای تو شکستاین بار از شادمانی می گویماز شادی و آرامشی که در فراموش کردن من داریمی دانم خوبیمی دانم خوشحالیمی دانم چون ایمان دارمبه خداوند ایمان دارمو به او اعتماد دارماز او شادیت را خواستماز او خوب بودنت را خواستمو فقط این را خواستمدیگر تو را نخواستمهمه چیز را به دست او سپردم چون به او اعتماد دارمچون میدانم بیش تر از من تو را دوست داردو چون دوستت دارد بهتر از می تواند مراقب تو باشداز او خواستم بهترین ها را برایت بخواهداز او خواستم همواره در کنارت باشد و نگذارد اندوه و حسرت در دلت جای گیرداز او خودش را برایت خواستمخواسته ام را فقط او می تواند بفهمدتو هیچ گاه نخواستی درک کنی چه می خواهمپس من هم دیگر از تو نمی خواهمخدایاشادی انان را که دوست داریم به ما هدیه کنبگذار با دیدن لبخندشان شاد شویمحتی اگر نتوانستیم لبخندشان را ببینیم، بگذار احساس کنیم که لبخند می زنندخدایادوست داشته باش کسانی را که برای او...
ادامه مطلبما را در سایت برای او دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : asheghtarinkaso بازدید : 6 تاريخ : شنبه 1 بهمن 1401 ساعت: 12:19